کد مطلب:140389 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:110

شجاعت و شهادت شیر بیشه پردلی عابس بن شبیب شاکری
پس از آنكه تعداد بسیاری از اصحاب به میدان كارزار رفته و جانهای عزیزشان را در راه دین ایثار كرده و قامت هر كدام همچون سرو نگونسار به روی زمین كربلاء فرش گردید و امام علیه السلام در انجمن قلیلی از یاران آن هم، همگی خسته و كوفته، تشنه و گرسنه و زخمدار دیده می شد و از آن طرف گرگان و درندگان لشگر پسر ملعون در انتظار بودند كه كدام دلیر آهنگ میدان می كند تا همچون سگان درنده و گزنده او را پاره پاره كنند در چنین وقتی جناب عابس آهن لابس كه از شجاعان بی همتا و از ناموران روزگار بود مهیای جانبازی شد و خود را خدمت سلطان دو عالم رساند در مقابل شاه ولایت زمین ادب بوسید و تعظیم نمود:



خم آورد عابس بر شاه یال

بگفتا كه ای مظهر ذوالجلال



به ذات خداوند باری قسم

به جاه جهان كردگاری قسم



اما و الله ما امسی علی وجه الارض قریب و لا بعید اعز علی و لا احب الی منك

قربانت گردم به خدا قسم روی زمین هیچ نزدیك و دوری پیش من عزیزتر و


محبوبتر از تو نیست

شعر



نباشد مرا خوش تر از روی تو

گرامی تر از طاق ابروی تو



فراق تو سوزنده نار من است

چو روی تو بینم بهار من است



و لو قدرت علی ان ادفع عنك الصنیم او القتل بشی اعز من نفسی و دمی لفعلت

اگر قدرت می داشتم كه ظلم و ستم و قتل را از تو با آنچه عزیزتر از جانم باشد دفع كنم حتما این كار را می كردم

شعر



زهی شرمساری كه آن هر دو نیز

نشد تاكنون هم فدای عزیز



عفی الله وجهت وجهی الیك

فدیناك طوعا سلام علیك



اشهد انی علی هداك و هدی ابیك، قربانت شاهد باش كه من بر دین و آئین تو و پدر بزرگوار تو بودم، اكنون بهمین عقیده می خواهم جانم را نثارت كنم و پس از كسب اجازه با شمشیر كشیده همچون شیر شمیده به میدان تاخت

شعر



رخش ارغوان ریش و ابرو سیاه

ز آهنش ساعد ز آهن كلاه



ز خود بی خبر همچو مست مدام

برآمد ز قلب شه تشنه كام



ز پروای آن شیر لشگر پناه

سراسر به هم خورد پیش سپاه



وقتی به وسط میدان رسید، ربیع بن تمیم كه از لشگر عمر سعد بود گفت من ایستاده بودم نظاره می كردم چون عابس دلاور را دیدم مانند شیر با شمشیر رو به قلب لشگر آورد او را شناختم زیرا در حروب و غزوات وی را بسیار دیده بودم و در معارك بلارك زدنش را پسندیده بودم، اشجع شجعان و سرآمد اقران بود.


شعر



چو دیدم كه آمد بسان پلنگ

گرفته دل از خود نهاده به چنگ



ز بیمش دلم چون كبوتر طپید

زدم صیحه ای بر سپاه یزید



كه این صف شكن عابس شاكریست

نه بر مرده بر زنده باید گریست



ایها الناس هذا اسد الاسود، هذا ابن شبیب لا یخرجن الیه احد

ای قوم كسی متوجه جنگ شما شده كه در هنگام حرب بر شیر ژیان و پیل دمان غالب می آید، البته باید از جنگ با وی احتراز كنید.

همینكه عابس در وسط میدان قرار گرفت چون رعد خروشید و مبارز طلبید و فریاد زد: الا رجل الا رجل.

احدی جرئت میدانش را نكرد صف لشگر بسته شد

شعر



كسی جنگ او را نكرد آرزوی

خروشی دگر بر زد آن نام جوی



كه آیا در این انجمن مرد نیست

ز صد صف سپه یك هم آورد نیست



باز كسی وی را جواب نداد، عمر سعد فریاد كشید: ای لشگر حال كه جرئت محاربه با او را ندارید پس از دور و نزدیك بر وی سنگ ببارید، ناگاه آن سپاه بی نام و ننگ همچون باران بهاری از اطراف خشت و سنگ بر بدن آن نامدار پرتاب كردند.

فلما رأی ذلك القی درعه و مغفره آن دلاور بی هراس و آن شیر شرزه از كردار آن شغال صفتان بر خود پیچید به یكبار خود از سر و زره از تن كند و خود را در میان تیر و سنگ و خشت و كلوخ افكند و بی پروا بر آن گروه نااصل حمله آورد


گاهی با عمود و زمانی با شمشیر و بعضا با نیزه آبدار كارزار می نمود

شعر



هم چون نهنگ، صف شكن

در موج دریا غوطه زن



كرده زره بیرون ز تن

از فرق خود آهنین



بر پشت رخش تیزتك

مهری است رخشان بر فلك



بر كوهه پولاد رك

كوهی نمودستی مكین



خونریز تیغش را اجل

نعم المعین، بئس البدل



منحوس خصمش را زحل

نعم البدل بئس المعین



لشگر عمر سعد ملعون برخی از عشقبازی و جان نثاری آن دلیر در تحیر بوده و بعضی از شجاعت و رشادتش به عجب آمده بودند:

ربیع بن تمیم می گوید:

فو الله لقد رأیته یطرد اكثر من مأتین من البأس، به خدای آسمان و زمین قسم دیدم عابس را كه زیاده از دویست مرد جنگی را در جلو انداخته مانند بزان می راند.

مرحوم ملا حسین كاشفی در روضة الشهداء می نویسد: ربیع بن تمیم می گوید:

من با وی آشنائی داشتم گفتم: ای عابس سر برهنه و تن بی زره خود را در دریای هیجاء افكنده ای از غرقاب هلاكت نمی اندیشی؟

عابس جوابی داد كه مضمونش این بیت بود:



چون من در بحر هجرانم ز خونریزی مترسانم

كسی كابش ز سر بگذشت از باران چه غم دارد



این بگفت و از من درگذشت و خود را در میان تیر و شمشیر و سنان افكند و همچون شیر گرسنه می غرید و صفوف كفر را می درید و از آن طرف آن كفار و فساق نیز دست از ایذاء و آزار برنمی داشتند.


و زبانحال عابس در آن وقت این بود:



زخمهای كاری ای مردود زن

جهد كن هی دیر شد هی زود زن



تا بیاید بر سرم جانان من

تا برآساید به پایش جان من



ای لعینان زخم پی درپی زنید

تیر را بر تیر و نی بر نی زنید



تا پر از بال و پر پیكان شوم

در هوای دوستی پران شوم



ربیع بن تمیم گوید: بعد از ساعتی دیدم از فرق سر تا قدم غرقه خون شده، سرش را چند جا شكسته و تنش مثل لانه زنبور سوراخ سوراخ شده مانند خارپشت از كثرت تیر پر آورده و مانند شاخه ریحان در پشت زین گاهی خم می شد و زمانی راست می گشت، ضعف بر وی مستولی شده، روح در طیران، عروق در ضربان اشقیاء دیدند كه توانائی و قدرت عابس از دست رفته و آفتاب عمرش، رو به افول است، وقت را غنیمت شمرده روی به وی آوردند و آن شیر خسته را از هر طرف در میان گرفتند.

ربیع بن تمیم می گوید: در پی آن بودم كه ببینم بر سر عابس چه آمده ناگاه دیدم چند نفر سر عابس را بریده اند و با هم نزاع دارند، یكی می گوید قاتل او منم، دیگری می گوید منم.

خبر به عمر سعد رسید، گفت بیجا مجوشید یك نفر به تنهائی قاتل او نبوده است.